دو کار با هم چه ناهمگون است و ناسازوار ، کارى که لذتش رود و گناهش ماند ، و کارى که رنجش برود و پاداشش ماند . [نهج البلاغه]

و عشق بهانه ی آغاز قصه ی ما بود...!

 
 
کاش می دانستم ...(پنج شنبه 85 آذر 16 ساعت 2:5 صبح )

کاش می دانستم حریم تنهایی ات به کدامین وسعت است

تا بغضهای مانده در گلو

حرفهای گره خورده بر زبان

و احساس سرکوب شده در قلب را

تقدیمش کنم...

کاش می توانستم برای به یادگار ماندن رد پاهایت

از انبوه حرفهای ناگفته ام

و از مسیر نگاه هایم

پلی بسازم...

تا از عمق تنهاییت به آنجا که خورشید حضور دارد

سفر کنی

کاش تنها تو می دیدی نگاه ناطق مرا

کاش می دانستی که تمام لحظه هایم را

با بند بند انگشتان تو

اندازه می گیرم

بند هایی قطعا محدود آسیب پذیر و قابل پوسیدن...

((شهلا یعقوبی))



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 9  بازدید

بازدیدهای دیروز:1  بازدید

مجموع بازدیدها: 11535  بازدید


» ?پیوندهای روزانه «
» لینک دوستان من «

» لوگوی دوستان من «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «