کاش می دانستم حریم تنهایی ات به کدامین وسعت است
تا بغضهای مانده در گلو
حرفهای گره خورده بر زبان
و احساس سرکوب شده در قلب را
تقدیمش کنم...
کاش می توانستم برای به یادگار ماندن رد پاهایت
از انبوه حرفهای ناگفته ام
و از مسیر نگاه هایم
پلی بسازم...
تا از عمق تنهاییت به آنجا که خورشید حضور دارد
سفر کنی
کاش تنها تو می دیدی نگاه ناطق مرا
کاش می دانستی که تمام لحظه هایم را
با بند بند انگشتان تو
اندازه می گیرم
بند هایی قطعا محدود آسیب پذیر و قابل پوسیدن...
((شهلا یعقوبی))