خداوند به موسی علیه السلام وحی کرد که دو کفش وعصای آهنین برگیر و آنگاه در زمین سیاحت کن و آثار و عبرتها را بجوی تا آن جا که کفشها پاره و عصا شکسته شود . [ابن دینار]

و عشق بهانه ی آغاز قصه ی ما بود...!

 
 
یک بار...(شنبه 85 بهمن 21 ساعت 1:52 صبح )

یک بار نگاهم کن کوتاه و نه چندانی

من دخترکی تنها اینجا پس ویرانی

آبادترین حرفی در دفتر تقدیرم

بی تو پرم از وحشت اما تو نمی دانی

گفتم که نگاهم کن شاید دل تو لرزید

گفتی که به چشم من تو کهنه تر از آنی

گفتم به خدا باشد از عشق نمی گویم

گفتی دل من با توست اما تو پریشانی!

از لحن نگاه تو حتی دل من فهمید

تصویر دروغ این بود می آیی و می مانی!

از اول این بازی من نقش خودم بودم

اما تو پر از نقشی زیبا و چراغانی!

 



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 5  بازدید

بازدیدهای دیروز:1  بازدید

مجموع بازدیدها: 11531  بازدید


» ?پیوندهای روزانه «
» لینک دوستان من «

» لوگوی دوستان من «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «