یک بار نگاهم کن کوتاه و نه چندانی
من دخترکی تنها اینجا پس ویرانی
آبادترین حرفی در دفتر تقدیرم
بی تو پرم از وحشت اما تو نمی دانی
گفتم که نگاهم کن شاید دل تو لرزید
گفتی که به چشم من تو کهنه تر از آنی
گفتم به خدا باشد از عشق نمی گویم
گفتی دل من با توست اما تو پریشانی!
از لحن نگاه تو حتی دل من فهمید
تصویر دروغ این بود می آیی و می مانی!
از اول این بازی من نقش خودم بودم
اما تو پر از نقشی زیبا و چراغانی!